مامانا چکار کنیم که برای خودمون وقت بذاریم؟
سلام به همه مامانا
در دوران تحصیل همیشه بچه درس خوان و زرنگی بودم و همیشه مورد توجه معلمهای مدرسه بودم.
در دوران ابتدایی ارزویم این بود که بتوانم برای دوره راهنمایی به مدرسه تیزهوشان بروم اما برخلاف سعی که کردم موفق نشدم.
این ارزو در دل من ماند تا دوباره برای دبیرستان این تلاش را کردم اما باز هم نتوانستم.
و باز هم این ارزو در دل من ماند تا زمان شرکت در کنکور اما با تمام سعی و تلاشی که کردم و در عین نا باوری خودم و دیگران باز هم چیزی را که یک عمر در ارزویش بودم را از دست دادم البته دانشگاه قبول شدم اما نه انجایی را که من می خواستم .
بگذریم به این ترتیب دوران تقریبا شش هفت ساله دانشگاه را هم پشت سر گذاشتم اما همچنان هم حسرت می خورم که چرا بهتر از این نشد و هیچ وقت به ان چیزی که می خواستم نرسیدم.
این افکار بیشتر اوقاتی که ناراحتی و خستگی مرا در بر گرفته به سراغم می اید و در ان هنگام کاری به جز حسرت خوردن نمی توانم انجام دهم(نظر شما چیه)
ولی معمولا شب که میشه و ارامش بیشتری دارم دلم می لرزه و به این فکر می کنم که خدا الان از دستم ناراحت میشه چون با وجود این همه لطفی که بهم داشته و حتی بسیاری چیزهایی را که فکر به دست اوردنشو حتی نمی کردم بهم داده پس چرا دوباره می رم سراغ گذشته.
حالا سوالی که اینجا برای من هر روز و هر روز پیش می اد اینه که چه کار کنم که سیستم فکریم این قدر خسته و پر از انرژی منفی نشه که دوباره برم سراغ فکر کردن به داستانی که برایتان تعریف کردم.
نمی دونم چند نفر از شما دو تا بچه دارید اما زحماتی را که برای بزرگ کردن یک بچه می کشید اصلا قابل ملاحظه با دو تا بچه نیست.
با طرح این سوال و کمک گرفتن از شما مادر های عزیز می خواهم این را هم بگم که به نظر خودم اولین راه حل برای فرار کردن از چنین افکاری و تبعات بسیار مخربی که نه تنها باعث از بین رفتن ارامش خودم بلکه تاثیر بسیار عمیق تری بر روی خانواده ام مخصوصا بچه ها می گذارداین است که یاد بگیریم برای خودمان وقت بذاریم اما متاسفانه یا من این وقت را ندارم و یا اینکه بلد نیستم البته با دیدن بسیاری از خانم هایی که باهاشون مواجهه میشم به این نتیجه هم رسیدم که کمتر کسی از ما خانم ها یاد گرفته که بتونه برای خودش وقت بذاره و معمولا کارهایی را که دوست داریم انجام بدیم برای خودمون دیگه به ارزو و حسرت تبدیل شده است اما من نمی خواهم این طوری زندگی کنم.
من به عنوان مثال از خودم شروع می کنم با وجود اینکه خانه دار هستم در طی شب که چندین مرتبه باید بیدار شوم به خاطر پسرم وقتی هم که اون اروم میگیره ساعت زنگ میزنه و باید دخترم را برای رفتن به مدرسه اماده کنم وقتی او برود شوهرم هم می رود و من می مانم و کلی کار و یه پسر کوچولو که دوست داره من همش بغلش کنم.
اگر شانس بیاورم که کمی بخوابد باید دست و پا شکسته کارهامو انجام بدم و ناهار و حاضر کنم تا دخترم از راه برسه حالا علاوه بر کارهای خانه غرغر های پسر کوچولو درس های دخترم و بهانه گیری اینکه من حوصله ام سر رفته بیا با من بازی کن هم اضافه شده من برای خودم چکار کنم همین مطالبی را هم که اینجا می نویسم خط به خط از صبح تا شب طول میکشه منی که عاشق کتاب خوندن بودم و محال بود بدون کتاب خواندن بخوابم بعضی وقتا فکر می کنم اصلا خواندن یادم رفته از همه اینا بدتر اینه که کسی رو هم نداشته باشی یک بار بهت کمک کنه یا حداقل درد دلت را بشنوه .
حالا به من کمک کنید
راهنمایی کنید
هر کاری از دستتون می اد برام انجام بدید...........
من باید چکار کنم؟